رحلت پیامبر(ص)


     محمدجوادغفورزاده(شفق)
      
      شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
      آنجا اگر که سر بسپارد ملک، کم است

      شهر مدینه، آینه دار پیمبری است
      کز خیل انبیا به فضیلت مقدم است

      شهر مدینه، مهبط  وحی و نبوت است
      چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است

      شهر مدینه، منظره هایی که دیده است
      بعد از هزار سال حدیث مجسم است

      شهر مدینه، سنگ صبور است در حجاز
      هم ترجمان زمرمه، هم روح زمزم است

      شهر مدینه، شاهد راز شب علی است
      با چاه های کوفه،هم آواز و همدم است

      شهر مدینه سوخنه از داغ مجتبی
      برگ و برش ملال و گلش حسرت و غم است

      شهر مدینه، انس گرفته است با حسین
      بعد از حسین آینه گردان ماتم است

      شهر مدینه،گریه سجاد را که دید
      چشم انتظار ریزش باران نم نم است

      شهر مدینه، شاهد برگشت زینب است
      گویا هنوز برلب او، خیر مقدم است

      شهر مدینه،هدیه فرستد به قدسیان
      از تربت بقیع، که اکسیر اعظم است

      شهر مدینه، رنگ شفق یافت از ملال
      گیسوی نخل هاش پریشان و در هم است

      شهر مدینه، شاهد غم های فاطمه است
      این خاک پاک جای قدم های فاطمه است


***************************************************

      سید محمد رستگار
      
      ماتم گرفت حال و هوای مدینه را
      پوشید کعبه رخت عزای مدینه را

      خاکم به سر که دست اجل تیشه بر گرفت
      وز پا فکند نخل رسای مدینه را

      رکن علی شکست ز فقدان مصطفی
      در برگرفت خاک، صفای مدینه را

      زین غم که در محاق نهان ماه یثرب است
      ابر عزا گرفت فضای مدینه را

      ای دل بیا چو(شاخه حنانه) ناله کن
      بنگر به ناله ارض و سمای مدینه را

      آدم گریست تا که ملائک به روی دست
      بردند سوی سدره همای مدینه را

      جسم نبی سه روز زمین ماند و آسمان
      سایه فکند کرب و بلای مدینه را

      بر بام بیت وحی برافراشت دست کفر
      از دود درب خانه لوای مدینه را

      دردا که جای تسلیت از کین عدو شکست
      آیینه رسول نمای مدینه را

      دردا که دشمنان جلوی چشم فاطمه
      بستند دست عقده گشای مدینه را

      تسکین شود مگر، دل زهرا در این عزا
      بسرود(رستگار) عزای مدینه را


***************************************************

      محمود سیفی
      
      یا رب چرا خلق جهان را سینه چاک است
          گویا تن پاک پیمبر زیر خاک است

      از حضرت روح الامین شهپر شکسته
          گرد یتیمی بر رخ زهرا نشسته

      چون مرغ شب سبطین احمد در فغانند
          دریا صفت از دیده گوهر می فشانند

      روز جهان از این مصیبت گشته شب
          عرش علا لرزان بود چون قلب زینب

      رنگ شفق از این مصیبت نیلگون شد
          خورشید و مه را دیدگان دریای خون شد

      اندر فلک افلاکیان را بال و پر سوخت
          از هجر و غم زهرای اطهر را جگر سوخت

      سیفی چه گوید در غم و سوگ و عزایش
          واحسرتا صاحب عزا باشد خدایش


***************************************************

     یوسف رحیمی

      ملکوت نگاه بارانیت
      راوی یک مدینه اندوه است

      سالیانی است از غم غربت
      خاطر خسته‌ی تو مجروح است

      این اهالی ظلمت دنیا
      مردمان قبیله‌ی وهمند

      در سلوک هدایت و رحمت
      اشتیاق تو را نمی فهمند

      ماتم این شکنجه های کبود
      غصه ها بی مجال پیرت کرد

      سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم
      داغ چندین بلال پیرت کرد

      بی کسی خو گرفته بود آقا
      با اهالی شعب دلتنگی

      می شکستی چنان غریبانه
      در حوالی شعب دلتنگی

      دیده هر دم غروب عام الحزن
      چشم بارانی و پُر ابرت را

      تو چه کردی در این غریبستان
      که خدا می ستود صبرت را  

      با عمو در دل پریشانت
      حس آرامش عجیبی بود

      آه دیگر پس از ابوطالب
      مکه زندان بی شکیبی بود

      داغ ها یاس بیقرارت را
      در غم خود سهیم می کردند

      مادری را به عرش می‌ بردند
      دختری را یتیم می کردند

      ماه عالم بگو چه آورده
      به سر تو محاق خاکستر

      دختر تو چقدر دلخون شد
      بر سرت ریخت داغ خاکستر

      خوب دیدی میان این مردم
      دم به دم جوشش عواطف را

      بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت
      غصه پر کرده بود طائف را

      قلبتان را چقدر می آزرد
      داغدار غم اُحد بودن

      زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها
      خسته از همرهان خود بودن

      ناگهان بر تن تو گل کردند
      زخمها لاله ها شقایقها

      لب و دندان تو شده مجروح
      آخر از لطف این منافقها

      چه کشیدی در آن غروبی که
      تن مجروح حمزه را دیدی

      دلت آقا کدام سو می رفت
      بر دلش زخم نیزه را دیدی

      دید خیبر که گفتی آزاده
      آب را بر کسی نمی بندد

      گرچه از فرقه‌ی یهودی ها
      به اسیران کسی نمی خندد

      همه دیدند روز خندق هم
      رحم و آزادگی شعارت بود

      در مرام تو پیکر کشته
      ایمن از غارت و جسارت بود

      بر سر و سینه و گلوی حسین
      بوسه هایت چقدر معروف است

      روضه خوان را ببخش آقا جان
      روضه از این به بعد مکشوف است

      با تماشای قد و بالایش
      از نگاه تو آرزو می ریخت

      آه ، ناگاه اگر زمین می خورد
      آسمان بر سرت فرو می ریخت

      پیش چشمت محاصره کردند
      پیکر ماه بی پناهت را

      خوب تکریم کرد امت تو
      نیزه در نیزه بوسه گاهت را

      زینت شانه های تو حالا
      شده پامال نعل مرکب ها

      آیه آیه، ورق ورق، پرپر
      ارباً اربا، مقطع الأعضا

      سر خورشید غرق خونت را
      روی نیزه ببین چهل منزل

      بارش سنگ ها چه خواهد کرد
      با لبی نازنین چهل منزل

      خون او خون تازه ای جوشاند
      در رگ دین و مکتبت آقا

      تا ابد شور نهضتش باقی‌ست
      تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا

 


***************************************************


      قسمتی از کتاب «خصائص الحسینیه» از مرحوم آیت الله شیخ جعقر شوشتری(ره):
      بنا به گفته خداوند كه مى فرماید و جعلنا منهم ائمة یهدون بامرنا لما
      صبروا-سجده/24- صبر، ملاك و محور امامت ائمه علیهم السلام و سبب پاداش ‍
      آنهاست .
      در كتاب مهیج الاحزان به سند معروف از امام صادق علیه السلام حدیثى به این
      مضمون نقل است كه در شب معراج خداوند به پیامبرش وحى فرستاد كه من تو را با
      سه مسئله آزمایش مى كنم تا معلوم شود صبر تو چگونه است . پیامبر عرضه داشت :
      من تسلیم فرمان تو هستم و توان تحمل صبر را جز با عنایت تو ندارم . آنگاه وحى
      آمد كه :
      1 - باید فقراى امت را بر خود ترجیح دهى ؛ گفت تسلیم هستم و صبر مى كنم .
      2 - باید آزارها و تكذیب ها را تحمل كنى ، پیامبر عرضه داشت ، تسلیم هستم و
      صبر مى كنم .
      3 - باید نسبت به مصیبت هایى كه براى اهل بیتت پیش مى آید، تسلیم باشى و صبر
      كنى ؛ حق برادرت على علیه السلام را غصب مى كنند و به او ستم نمایند و مقهور
      مى شود. دخترت (فاطمه ) را مى زنند در حالى كه حامله است و بدون اجازه وارد
      خانه اش مى شوند. دو فرزندت (حسن و حسین ) را مى كشند. اولى را از راه حیله و
      نیرنگ به قتل مى رسانند و جنازه اش را تیرباران مى كنند و دومى را امت ، دعوت
      مى كنند، سپس او و همه فرزندان و همراهانش را مى كشند و اهل بیتش را به اسارت
      مى برند. آنگاه پیامبر گفت انا لله و انا الیه راجعون امر خود را به خدا وا
      مى گذارم و از او طلب صبر و شكیبایى مى كنم .
      پیامبر اسلام در تمام مراحل صبر كرد، بجز درباره حسین علیه السلام كه گریه سر
      داد. البته گریه با صبر منافات ندارد، بلكه لازمه مهربانى و رقت قلب است .
      هیچگاه شنیده نشد كه پیامبر اسلام مصیبت خود یا یكى از اهل بیتش را یادآورى
      كند و گریه نماید، اما هر گاه نام حسین علیه السلام برده مى شد و یا او را مى
      دید، گریه بر او غلبه مى كرد.


***************************************************


      وحید قاسمی
      
      در ماتم فراق پدر گریه می کنم
      همراه شمس و نجم و قمر گریه می کنم

      شب ها و روزها ز غمش مویه می کنم
      تا آخرین توان بصر گریه می کنم

      خواب شبانه از سر زهرا پریده است
      مانند شمع تا به سحر گریه می کنم

      داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر
      با لحن جانگدازی اگر گریه می کنم

      پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم
      قدر تمام اشک بشر گریه می کنم

      خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من
      با دیده های سرخ جگر گریه می کنم


***************************************************

     کمال مومنی
      
      کم گریه کن که گریه امانت بریده است
      گویا که وقت رفتن بابا رسیده است

      حق داری از غمش به سر و سینه می زنی
      چون مثل او کسی به دو عالم ندیده است

      در روز آخرش چه شده این چنین نبی
      جز اهل بیت تو ز همه دل بریده است

      بر روی سینه اش حسنین ناله می زنند
      اشکش برای هر دو ز غم ها چکیده است

      برگو که مرتضی چه شنیده کنار او
      رنگش چنین ز طرح مسائل پریده است

      این جا همه برای شما گریه می کنند
      چون از سقیفه بوی جسارت وزیده است

      این روزها به پشت در خانه ات مرو
      گویا عدو که نقشه ی قتلت کشیده است

      جان حسین و جان حسن جان مرتضی
      کم گریه کن که گریه امانت بریده است


***************************************************

      غلامرضا سازگار
      
      نبی به تارک ما تاج افتخار گذاشت
      برای امت خود فخر و اقتدار گذاشت

      نخواست اجر رسالت ولی دو گوهر پاک
      میان ما دو امانت به یادگار گذاشت

      دو گوهری که عزیزند چون نبوت او
      یکی کتاب خدا و یکی است عترت او

      از این دو، مقصد و مقصود او هدایت بود
      همه هدایت او نیز در ولایت بود

      مودتی که زما خواست بر ذوی القربی
      از او به ما کرم و عزت و عنایت بود

      خطاب کرد که این دو، اعتبارِ همند
      هماره تا ابد الدهر در کنار همند

      به حق که این دو همانند نور و خورشیدند
      که از نخست به قلب بشر درخشیدند  

      چهارده سده بگذشته هم چنان شب و روز
      زهم جدانشدند و فروغ بخشیدند

      چنان که نورو چراغند لازم و ملزوم
      یکی است مکتب قرآن و چارده معصوم

       چنان که شخص محمد جدا زقرآن نیست
      بدون عترت، قرآن چراغ ایمان نیست

      کسی که مکتب عترت گزید بی قرآن
      جدا زعترت و قرآن بُوَد، مسلمان نیست

      رسول گفت که اینان چو این دو انگشتند
      که متصل به هم و متکی به یک مشتند

      سوای قرآن مومن فنا بُوَد دینش
      بدون عترت هرکس خطاست آیینش

      کسی که گفت کتاب خداست ما را بس
      کند هماره خدا و کتاب نفرینش

      به آیه آیه ی قرآن قسم، بُوَد معلوم
      که دین شیعه کتاب است و چارده معصوم

       چهارده مه تابنده، چارده اختر
      چهارده صدف نور، چارده گوهر

      چهارده یم توفنده، چارده کشتی
      چهارده ره روشن، چارده رهبر

      چهارده ولی و چارده مسیحا دم
      که هم موید هم بوده، هم مؤیَد هم

      هزار حیف که امت ره وفا بستند
      پس از رسول خدا عهد خویش بشکستند

      هنوز جسم حبیب خدا نرفته به خاک
      به دشمنان خدا دسته دسته پیوستند

      به بیت فاطمه ی او هجوم آوردند
      به جای گل همه هیزم برای او بردند

       مدینه دستخوش فتنه ای عجیب شده
      بهشت وحی محیط غم حبیب شده

      کجا روم؟ به که گویم؟ چگونه شرح دهم؟
      علی که نفسِ محمد بُوَد غریب شده

      سقیفه گشته به پا و غدیر رفته زِ یاد
      چه خوب اجر نبی داده شد، زهی بیداد!

       الا زخون جگر پر هماره ساغرتان
      چه زود قول نبی محو شد ز خاطرتان

      مگر نگفت نبی، فاطمه است بضعه ی من؟
      مگر نگفت پس از من علی است رهبرتان؟

      مگر نگفت که اکمال دین ولای علی است؟
      مگر نگفت که این آیه در ثنای علی است؟

       چه روی داد که بستید دست مولا را
      رها ز بند نمودید دیو دنیا را

      چرا رسول خدا را به قبر آزردید
      چرا به بیت ولایت زدید زهرا را

      طریق دوستی و شیوه ی وفا این بود؟
      جواب آن همه احسان مصطفی این بود؟

      عدو به آتش اگر جنت الولا را سوخت
      شراره اش حرم الله کربلا را سوخت

      نسوخت دامن دخت حسین را تنها
      پَرِ ملائکه و قلب انبیا را سوخت

      بُوَد به قلب زمان ها  فرود آن آتش
      بلند تا صفِ حشر است دود آن آتش

       قسم به فاطمه و باب و شوی و دو پسرش
      که هرچه آمده اسلام تا کنون به سرش

      خلاف خلق همان اختلاف اول بود
      که شد جدا ره امت زخط راهبرش

      هماره میثم طیِ رهِ کُمیت کند
      به نظم تازه حمایت ز اهل بیت کند
 


***************************************************

      غلامرضا سازگار
      
      مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
      آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست

      قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
      شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست

      خون گریه کن مدینه! کز این ماتم عظیم
      گر آسمان خراب شود بر سرت رواست

      گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
      زیرا عزای قافله سالار انبیاست

      خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
      عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست

      اهل ولا به هوش که با رحلت نبی
      شهر مدینه یکسره آبستن بلاست

      قومی برای غصب خلافت شدند جمع
      یا لَلعَجَب! وصی پیمبر، علی، کجاست

      دار الولا محاصره، زهراست پشت در
      دود وشراره بر فلک از بیت کبریاست

      آتش زدن به خانه ی ریحانه ی رسول
      پاداش رنج های شب و روز مصطفاست

      آزردن بتول پس از رحلت رسول
      باللَّه قسم شروع جنایات کربلاست

      از لحظه ای که غصب خلافت شد از علی
      تا حشر حقّ آل محمد به زیر پاست

      هرروز راس شاه شهیدان به نوک نی
      هرشب صدای ناله ی زهرا به گوش ماست

      میثم! قسم به میثمِ آزاده ی علی
      آزادگی ولایت سلطان اولیاست


***************************************************  


      غلامرضا سازگار
      
      ملک الموت مزن شعله به زخم جگرم
      وای من گر تو مدارا نکنی با پدرم

      صبـر کـن سیر ببینم رخ بابایم را
      چه کنم سدّ نگاهم شده اشک بصرم

      قسمت این بود که بالای سرش بنشینم
      چشم بگشایم و جان دادن او را نگرم

      وقت جان دادن خود گفت: مقدر این است
      دو مـه و نیم دگر فاطمه را هم ببرم

      ای پدر! مادر مظلومه من یار تو بود
      من پس از رفتن تو جان علی را سپرم

      با تن خسته و بازوی کبود از مسجد
      قول دادم که علی را به سوی خانه برم

      دست از دامن حیدر نکشم یک لحظه
      گر بریزند همه اهل مدینه بـه سرم

      قسمت این بود که بعد از تو بمانم بابا
      تا که با دادن جان، جان علی را بخرم

      به فدای سر یک موی علی باد پدر
      گـر میـان در و دیـوار دهد جان، پسرم

      جگرت سوخت به هر بیت که گفتی «میثم»
      اجـر ایـن سـوختنت بـا احـدِ دادگرم




موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت پیامبر(ص)
[ 18 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت پیامبر(ص)

 

      غلامرضا سازگار
      
      خاتم‌الانبیا رسول خدا
      که جهانش هزار بار فدا

      کـرد اعـلام بـر سر منبر
      به خلایق ز اصـغر و اکبر

      که من ای مسلمینِ نیک خصال
      دیدم آزارها به بیست و سه سال

      کرده‌ام روز و شب حمایتتان
      سنگ خوردم پی هدایتتان

      ساحرم خوانده‌اید و جادوگر
      بـر سـرم ریختیـد خاکستر

      گـاه کـردید سنـگ بـارانم
      گـه شکستید دُرِّ دنـدانم

      مثل مـن از منافق و کفار
      هیـچ پیغمبری نـدید آزار

      حال چون می‌روم از این دنیا
      اجر و مزدی نخواستم ز شما

      جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان
      حرمت و طاعـت و محبتتان

      دو امـانت مـراست بین شما
      طاعت از این دو هست، دین شما  

      ایـن دو از امـر داورِ منّـان
      یکی عترت بوَد، یکی قرآن

      این دو با هم چو این دو انگشتند
      تـا ابـد متصل به یک مشتند

      کافر است آن کسی که در اقرار
      یـکی از این دو را کند انکار

      چون محمّد ز دار دنیا رفت
      روح او در بهشت اعلا رفت

      جمـع گشتند امـت اسـلام
      تا به زهرا دهند یک انعـام

      رو سوی بیت کبریا کردند
      جـای گل، بار هیزم آوردند

      گلشـان شعلـه‌های آذر بود
      حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود

      دختر وحی را به خانه زدند
      بـر تــن وحی تازیانه زدند

      اولیـن اجـر مصطفی این بود
      حمله بـر بیت آل یاسین بود

      اجـر دوم نـصیب مـولا شد
      کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد

      آنکه عمری چو شمع می‌شد آب
      رُخش از خون سر گرفت خضاب

      فـرق بشْکسته و دل صد چاک
      مثـل زهرا شبانه رفت به خاک

      اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش
      تیربـاران شـد از جفـا بـدنش

      تـن پـاکش بـه شـانه یـاران
      شـد بــه بـاران تیر، گلباران

      اجـر چـارم بسـی فـراتر بود
      نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود

      دسـت ظلم و عناد بگشادند
      اجرهـا بـر حسیـن او دادند

      گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند
      بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند

      حملـه بـر جسـم پاک او کردند
      نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند

      بـر دل او کـه جـای داور بود
      هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود

      تیـر مسموم، خصم او را کشت
      سر به دل برد و شد برون از پشت

      کاش در خون خویش می‌خفتم
      کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم

      آب‌هـا بـود مهـر مــادر او
      تشنه لب شد بریده حنجر او

      داد از تیـغ، قـاتلش شـربت
      سر او شد جدا به ده ضربت

      «میثم» آتش زدی به جان بتول
      سوخت زین شعله قلب آل رسول

***************************************************

      رسید هاشم وفایی

      تو را ملول و پریشان و خسته می بینم
      کنار بستر خود دل شکسته می بینم

      به دوش توست پس از من رسالتی سنگین
      چرا وجود تو را سخت خسته می بینم

      تو نور چشم منی، دخترم! تو را چون ماه
      میان هاله ای از غم، نشسته می بینم

      بهار باغ من! ای عمر تو چو گل کوتاه
      کتاب عمر تو را زود بسته می بینم

      اگر چه غرق غمی، چون غمت غم دین است
      تمام عمر کمت را خجسته می بینم

      هر آن چه را که پس از این وداع خواهی دید
      ز پشت دیده در خون نشسته می بینم

      میان دود و شرار و هجوم اهل ستم
      تو را صنوبر پهلو شکسته می بینم

      تمام جان «وفائی» ز ناله پُر شده است
      که بند بند دلش را گسسته می بینم


***************************************************

     مسعود اصلانی

      داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم
      لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

       یا ایّها الرّسول بدون دعای تو
      از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

      یا این که گوشه چشم اباالفضل تو نبود
      ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

      بی حب خاندان تو در خانه ی کرم
      جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

      ما امت توایم و علی هم کنار توست
      آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

      ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم
      ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

      هم ناله های امشب مولای امتیم
      ما سوگوار رحلت بابای امتیم

      در جان مسلمین چو آذر گذاشتند
      بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

      آه از نهاد اهل ولایت بلند شد
      بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

      آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو
      بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

      هستی گریست تا نوه هایت رسیده و
      با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

      تو باغبان امتی و جای اجر تو
      یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

      با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد
      داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

      در کوچه ها غرور علی را کسی شکست
      در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست


***************************************************

      قاسم نعمتی
      
      از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی
      فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

      یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی
      یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

      بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین
      دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

      می خواستی سفارش حقِ علی کنی
      امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

      عمری برای این که هدایت شوند خلق
      در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

      وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم
      در عرش می شنیدی و باور نداشتی

      رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس
      تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی

      مسمار داغ بود و لب از سینه بر نداشت
      آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

      پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا
      از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

      وقتی عدو محاسن او را گرفته بود
      ز ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

      زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو
      زیرا که تابِ بوسه حنجر نداشتی


***************************************************

      غلامرضا سازگار

      ای امت رسول، قیامت به پا کنید
      لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید
      در ماتم پیمبر و تنهایی علی
      باید برای حضرت زهرا دعا کنید
      داغ پیغمبر است و بلایی‌ست بس عظیم
      حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم

      ×××

      ختم رسل به سوی جنان می‌کند سفر
      جان جهانیان ز جهان می‌کند سفر
      ریزید خون ز دیده که در آخر صفر
      کز پیکر وجود، روان می‌کند سفر
      دریای اشک، ملک خداوند سرمد است
      بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است

      ×××

      جان جهان ز پیکر هستی جدا شده
      خاموش، شمع محفل نورالهدی شده
      ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب
      واویلتا عزای رسول خدا شده
      عالم ز دود فتنه سیه‌پوش می‌شود
      حقّ علـی و آل، فـراموش می‌شود

      ×××  

      باور کنید قامت حیدر خمیده است
      رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است
      باور کنید بغض حسن مانده در گلو
      خونِ ‌دل حسین به صورت چکیده است
      خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است
      یک کربلا غـم است که در قلب زینب است

      ×××

      سوگ رسول یا که غم بی‌نهایت است
      یا نقشۀ شکستن رکن هدایت است
      تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم
      او را هوای حمله به بیت ولایت است
      امت پس از نبـی ره طغیان گرفته‌اند
      با دست فتنه دامن شیطان گرفته‌اند

      ×××

      پیغمبری که دست دو عالم به دامنش
      با آن که آب غسل نخشکیده بر تنش
      آزرد باغ لاله‌اش از نیش خارها
      دیدند حمله‌های خزان را به گلشنش
      اجر رسالتش چه قَدَر ظالمانه بود
      بـر دست دخترش اثر تازیانه بود

      ×××

      مردم درِ سرای علی را نمی‌زنند
      جز با لگد به بیت ولا پا نمی‌زنند
      سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا
      اینان سری به حجره زهرا نمی‌زنند
      دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را
      کس نشنـود صــدای اذان بــلال را

      ×××

      ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن
      خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن
      دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا
      اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن
      بی‌تو جهـان دچـار بلایی عظیم شد
      بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد

      ×××

      افتاده پشت سر همه آیات ذوالجلال
      قرآن چو حرمت نبوی گشته پایمال
      اجر نبی به کشتن زهرا ادا شود
      زهرا زند به پشت درِ خانه بال‌بال
      حامی دین و یار ولی کیست؟ فاطمه
      اول شهیـد راه علـی کیست؟ فاطمه

      ×××

      یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه
      آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه
      بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال
      دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه
      با تیغ مهدی‌اش دل ما را صفا بده
      بـر سینـه شکستـه زهـرا شفا بده

      ×××

      اسلام، سرشکسته اعدا نمی‌شود
      مهر علی برون ز دل ما نمی‌شود
      درمان زخم سینه مجروح اهل‌بیت
      جز با ظهور مهدی زهرا نمی‌شود
      «میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان
      عجّــل علـی ظهـورک یا صاحب‌الزمان


***************************************************

      محسن عرب خالقی
      
      ای محمد (ص) ای رسول بهترین کردارها
      حسن خلقت شهره در اخلاقها ، رفتارها

      در بیانت بند می آید زبان ناطقان
      قامت مدحت کجا و خلعت گفتارها

      بال رفتن تا حریمت را ندارد این قلم
      قاب قوسینت کجا و مرغک پندارها

      طفل ابجد خوان تو سلمان سیصد ساله است
      استوار مکتب ایثار تو عمارها

      تا نفس داریم و تا خورشید می تابد به خاک
      دل به عشق بی زوالت می کند اقرارها

      پای بوسی تو عزت داده ما را اینچنین
      گل نباشد کس نمی آید سراغ خارها

      کی رود از خاطرتم یادت که در روز ازل
      کنده اند اسم تو را بر سنگ دل حجارها

      داغ تو در سینه ی ما هست چون خاک تواییم
      لاله کی روییده در آغوش شوره زارها

      گل که منسوب تو گردد رنگ و بویش می دهند
      شاهد حرفم گلاب و شیشه ی عطارها

      وقت رزمت آنچنانی که میان کارزار
      رو به تو آرند وقت خستگی کرارها

      ای که با خون دلت پرورده ایی اسلام را
      چشم واکن که نهالت داده اکنون بارها

      سنگ می خوردی و می گفتی که ایمان آورید
      کس ندیده از رسولی اینچنین ایثارها

      با عیادت از کسی که بارها آزرده ات
      روح ایمان را دمیدی بر دل بیمارها

      خم به ابرویت نیاوردی در این بیست و سه سال
      بر سرت گرچه بلا بارید چون رگبارها

      رفتی و داغ تو پشت دین رحمت را شکست
      جان به لب شد از غمت ، شهرت مدینه ، بارها

      تا که چشمت بسته شده ای قافله سالار عشق
      رم نمودند عده ای و پاره شد افسارها

      آنقدر گویم پس از تو میخ در هم خون گریست
      ناله ها برخواست بعدت از در و دیوارها
 

***************************************************


      یوسف رحیمی
      
       آمدی با تجلیّ توحید
      به زمین آوری شرافت را
      ببری از میان این مردم
      غفلت و کفر  و جاهلیت را
      
      ولی افسوس عده ای بودند
      غرق در ظلمت و تباهی ها
      در حضور زلال تو حتی
      پِیِ مال و مقام خواهی ها
      
      سال ها در کنار تو اما
      دلشان از تب تو عاری بود
      چیزی از نور تو نفهمیدند
      کار آن ها سیاهکاری بود
      در دل این اهالی ظلمت
      کاش یک جلوه نور ایمان بود
      بین دل های سخت و سنگیِ‌شان
      اثری از رسوخ قرآن بود
      
      چه به روز دل تو آورده
      غفلت نا تمام این مردم
      در دل تو قرار ماندن نیست
      خسته ای از مرام این مردم
      
      آخرین روزها خودت دیدی
      فتنه ای سهمگین رقم می خورد
      و شکوه سپاه پر شورت
      باز با خدعه ها به هم می خورد
      
      پیش چشمان گریه پوشت باز
      برق ظلم را علم کردند
      ساحتت را به تهمت هذیان
      چه وقیحانه متهم کردند
      
      لحظه های وداع تو افسوس
      دل نداده کسی به زمزمه ات
      یک جهان راز و یک جهان غم داشت
      خنده گریه پوش فاطمه ات
      
      بعد تو در میان اصحابت
      چه می آید به روز سیره تو
      می روی و غریب تر از پیش
      بین نامردمان عشیره تو
      
      خوش به حال ستارگانی که
      با طلوع تو رو سپید شدند
      از تب فتنه در امان ماندند
      در رکاب شما شهید شدند
      
      می روی و در این غریبستان
      بی تو دق می کنند سلمان ها
      دست های علی و زخم طناب
      وای از این ظاهراً مسلمان ها
      
      راه توحیدی ولایت را
      همگی سد شدند بعد از تو
      جز علی و فدائیان علی
      همه مرتد شدند بعد از تو
      
      حیف خورشید من به این زودی
      حرف هایت ز یاد می رفت و ...
      در کنار سقیفه ظلمت
      هستی تو به باد می رفت و ...
      
      شاهدی این همه مصیبت را
      این غم و درد بی نهایت را
      آه اما کسی نمی شنود
      غربت سرخ ناله هایت را:
      
      چه شده از بهشت روشن من
      اینچنین بوی دود می آید
      از افق های چشم مهتابم
      ناله هایی کبود می آید
      
      این همان کوثر است ای مردم
      پس چه شد حرمت ذوی القربی
      آه آیا درست می بینم
      آتش و بال چادر زهرا
      
      آه تنها سه روز بعد از من
      اجر من را چه خوب ادا کردید!
      بر سر یاس دامن یاسین
      بین دیوار و در چه آوردید!
      
      غربت تو هنوز هم جاری‌ست
      قصه تلخ خواب این مردم
      منتظر در غروب بی یاری‌ست
      سال ها آفتاب این مردم

 



موضوعات مرتبط: پیامبر اکرم(ص) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت پیامبر(ص)
[ 18 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد